ساده می گویم...
ساده میگویم خدایا دوستت دارم...
به تو من خیره می گردم:به این جنگل...به این برکه....به خط نور..
به این دریا...به قطرات آب...به این افسون بی همتا...چه باید گفت؟؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم: بگویم لحظه ای از تو ....از این زیبایی روشن..
از این مهتاب...گم شوم در شب: بخندم با تو لختی در کنار آب... زبانم گنگ و ذهنم
کور,تنم خسته,دلم رنجور...تمام واژه ها قامت خمیده,ناتوان...بی نور..پر از پیچیدگیست
این ذهن ناهموار: سکوت واژه ها در هم تنیده,مثل یک آوا... من از پیچیدگی ها سخت بیزارم:
تو با من ساده میگویی و من ساده می گویم : خدایاااا دوسستت دارم........